آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

مسافرت به تبریز

ما سه شنبه ساعت 1 ظهر 23 مهر  در یک عملیات فورس ماژور وسایلمونو  جمع کردیم و راهی تبریز شدیم و یکشنبه بعد از ظهر  28 مهر برگشتیم، سفری برای تمدد اعصاب بود و  البته جشن نامزدی بهانه ای برای تمدد اعصاب و فوق العاده ........... بود.............. هر بار که میریم رفتار بچه ها با همدیگه خیلیییییییییییییییییی بهتر میشه و آوینا علاقمند به موندن و برنگشتن........ شب قبل از برگشتن به آوینا می گم : فردا باید بریم --- خیلی با تحکم می گه : نه!!! نمی ریم!!!! بعد از یه مکث می گه : من و بابا بمونیم و تو برو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یعنی میشه یه روز ما اونجا زندگی کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! &...
30 مهر 1392

مادرانه : مخصوص و سفارشی برای تو خوشگلم

می خوام یه پست مخصوص برای این بذارم که: تو فوق العاده ای واقعا به داشتن تو افتخار می کنم و از داشتنت بی نهایت خوشحالم و خجل و شرمنده که چرا که خودمو لایق داشتن تو نمی دونم وقتی همه تو رو می بینن و از ادب و نزاکت و برخورد و... تو خوششون می آد و تحسین می کنن می بینم من کار خارق العاده ای نکردم این تو هستی که خیلی بی نظیری و هیچ تلاش منو بی نتیجه نمی ذاری ایشاله همیشه سالم و تندرست و شاد باشی تنها بهانه زندگی من آویناااااااااااااااااااا تو آرزوی محقق یافته من هستی : اینکه: همیشه آرزو داشتم بچه ای داشته باشم که همیشه به داشتنش افتخار کنم فرق نمی کنه چه دختر باشه چه پسر. و البته خیلی چیزهای دیگه ... ...
16 مهر 1392

مسافرت سه تای مون به چشمه باداب سورت و شمال: کنار دریا و جنگل

بعداز ظهر چهارشنبه وسایلمونو جمع کردیم و صبح پنج شنبه 7 شهریور رفتیم برای دیدن چشمه باداب سورت ساری. از جاده سمنان رفتیم و برای صبحانه توقف مختصری داشتم و یه بار هم برای تاب بازی تو ایستادیم و از سمنان به طرف کیاسر رفتیم و توی مسیر بعد از چهاراه تلمادره به طرف چشمه سورت رفتیم، مسیرش فوق العاده قشنگ و سرسبز بود و از یه جاهای خاکی رد شدیم و بالاخره ساعت 3 رسیدیم پای کوهی که بالاش چشمه بود البته کوهش کوچیک بود در حد 20 دقیقه بالا رفتن ولی خیلیییییییییییییییییییییی جالب بود اصلا نمیشه توصیف کرد و از اینجا به بعد فقط چند تا عکس می ذارم، همین!   اول از همه باید بگم آوینا دختر گلم به هیچ عنوان موقع عکس گرفتن همکاری نمی کرد، یا پشتشو به ...
2 مهر 1392

مسافرت دو تایی من و تو به تبریز

سلام عزیزکم باز هم نبودنم طولانی شد،  ولی خوب الان یه خلاصه ای از خاطراتمونو توی این مدت برات می ذارم روز دوم عید فطر من و تو با قطار رفتیم تبریز و همون شب بابا با ماشین رفت خونه مامانش. توی قطار خیلی ذوق داشتی و خوشحال بودی و به بابا که زنگ زدیم با خوشحالی گفتی: بابا من سوار یبه قطار گنده شدم. ساعت 6 سوار شدیم ساعت 8.5 تو خوابیدی تا 12.5 و همقطارهامون سه تا دختر بودن یکیش ترم آخر دانشجوی دانشگاه تبریز بود و دو تاش با تور برای مسافرت و دیدن تبریز می رفتن .... خلاصه ساعت 1 همه خوابیدن و تو ریز ریز .... صحبت کردی تا 3.5 و البته دو بار هم دستشویی رفتیم و بالاخره ساعت 6.5 رسیدیم و آیدین اینا اومدند دنبال ما و آیدین اصرار داشت بریم خونه...
2 مهر 1392
1